آن چنان شکسته ام

که بند زن قصه های خیالی حیرت زده مرا می نگرد

 رفتگر محله ، توان ندارد خُرده های این من ِ خسته را جمع کند

 که ... بگذریم

فقط بگو

شیشه که شکست ؛ بعد از آن چه کند ؟!؟